این حرکت آخر #صدرالساداتی ها را نپسندیدم. در جامعه ی امروز حرکتهای رادیکال هرچند تاثیر آنی دارند اما در بیشتر موارد نتیجه ی مع دارند. کسی منکر وجود نفوذی و مفسد در ساختار قدرت نیست اما این عمل نسنجیده جای مفسدین را سفت تر و برخورد با آنها را سختتر کرد. امروز دیگر عدالت خواهان نمیتوانند قدمهایشان را به محکمی گذشته بردارند چرا که بخشی از اعتبارشان برای حمایت از عمل نسنجیده و احساسی برادران #صدرالساداتی به ثمن بخس حراج شد. مسیر #عدالت_خواهی را باید آهسته و پیوسته پیمود و آرام آرام مشکلات و معضلات عدم تحقق عدالت در کشور را شناسایی کرد و حساب شده و با برنامه در رفع آنها کوشید و سپس با مدرک و دلیل به سراغ مفسدان و نفوذیها رفت. . بیانیه دادن و از صدر تا ذیل را متهم کردن ساده ترین کار ممکن است.
به قول #حافظ:
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آی چو چنگ اندر خروش
در مسیری چنین سخت و ناهموار باید در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیا بود چون:
پای نگار کرده این راه را نشاید.
والا من امشب دنبال #نذری نبودم. رفتم عکسهای خواهرم را بگیرم که دیدم اذان دادند. میدونستم اون اطراف یه مسجد هست. گفتم یه سواستفادهای کنم و برم نماز جماعت بخونم. نماز را خوندیم و حاج آقا رفت روی منبر، گفتم تو که اوضاعت خرابه، بشین یه خرده موعظه بشنو شاید آدم شدی. منبر که تموم شد، وضهخون اومد و روضهی حضرت قاسم را شروع کرد، نتونستم دل بکنم و نشستم. بعد سینهزنی شروع شد. گفتم فلان فلان شده چهارتا سینه هم برای امام حسین بزن، خیر سرت سید حسینی هستی. اینقدر سینه زدیم که دستم درد گرفت. من به طور مادرزادی یه مشکل درک ریتم هم دارم و پس و پیش سینه میزنم و و به خاطرش کلی خجالت زده میشم. دیدم تازه جوانان را شور برداشته و این رشته سر دراز داره. اومدم کفشهام را از کمد بردارم که برم خونه، کلید توی قفل گیر کرد و باز نشد. یه پیرمرد بندهخدا رفت دنبال پیچگوشتی بعد ده دقیقه با یه قاشق برگشت و کمد را با زور باز کردیم و کفشها را پوشیدم که برم دیدم یه پسربچه جلوی در مسجد ایستاده و میگه نمیشه بری، در قفله. غذا که بدن در را باز می کنیم. خلاصه برگشتم توی مسجد و نشستم تا غذا آوردن و گرفتم و اومدم بیرون. بعد متوجه شدم کلی آدم در به در دنبال نذریاند. نکتهی جالب برای من اون خانم بسیار بدحجابی بود که با ماشین مدل بالاش کنار من ایستاد و در حالی که با حسرت به ظرف نذری نگاه میکرد، گفت از کجا گرفتی؟
حالا غذا چی بود؟ عدسپلو که من اصولا دوست ندارم ولی این عدسپلو اینقدر خوشمزه است که هی میخورم و میگم بهبه.
اما یه نکتهای ذهنم را مشغول کرده: سخنرانی نسبت به نوحهخوانی و سینهزنی خیلی کوتاه بود و به وضوح جوانان منبر را خیلی جدی نمیگرفتند. به نظرم باید میان تعقل و شور یه تناسبی برقرار بشه.
من مرددم
میان قهوه خانه و کافیشاپ.
و تشابه این دو ترکیب
راز تمام تناقضهای عمر من است.
هر شب چای پر از تردیدم را که مینوشم
تناقضهایم را با خدا به اشتراک میگذارم
و اینگونه است که فیسبوک
دفتر چهرههای مردد هموندانم میشود
که در آستانهی تغییر بزرگ
هویتشان را در تکرار اشتراکهای بی هدف
جستجو میکنند.
من در تفاوت فرم استکان و فنجان گم شدهام.
و عاقبت شبی
در استکان چای دارچینیم.
غرق میشوم.
بی آنکه طعم قهوه را از یاد برده باشم.
إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ زُفَّتْ أَرْبَعَةُ أَیَّامٍ إِلَى اللَّهِ کَمَا تُزَفُّ الْعَرُوسُ إِلَى خِدْرِهَا قِیلَ مَا هَذِهِ الْأَیَّامُ قَالَ یَوْمُ الْأَضْحَى وَ یَوْمُ الْفِطْرِ وَ یَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ یَوْمُ الْغَدِیرِ وَ إِنَّ یَوْمَ الْغَدِیرِ بَیْنَ الْأَضْحَى وَ الْفِطْرِ وَ الْجُمُعَةِ کَالْقَمَرِ بَیْنَ الْکَوَاکِبِ وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی نَجَا فِیهِ إِبْرَاهِیمُ الْخَلِیلُ مِنَ النَّارِ فَصَامَهُ شُکْراً لِلَّهِ وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی أَکْمَلَ اللَّهُ بِهِ الدِّینَ فِی إِقَامَةِ النَّبِیِّ ع عَلِیّاً أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَماً وَ أَبَانَ فَضِیلَتَهُ وَ وِصَاءَتَهُ فَصَامَ ذَلِکَ الْیَوْمَ وَ إِنَّهُ لَیَوْمُ الْکَمَالِ وَ یَوْمُ مَرْغَمَةِ الشَّیْطَانِ وَ یَوْمُ تُقْبَلُ أَعْمَالُ الشِّیعَةِ (.) وَ هُوَ یَوْمُ التَّهْنِیَةِ یُهَنِّی بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَإِذَا لَقِیَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ یَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوَلَایَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ ع وَ هُوَ یَوْمُ التَّبَسُّمِ فِی وُجُوهِ النَّاسِ مِنْ أَهْلِ الْإِیمَانِ فَمَنْ تَبَسَّمَ فِی وَجْهِ أَخِیهِ یَوْمَ الْغَدِیرِ نَظَرَ اللَّهُ إِلَیْهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِالرَّحْمَةِ وَ قَضَى لَهُ أَلْفَ حَاجَةٍ وَ بَنَى لَهُ قَصْراً فِی الْجَنَّةِ مِنْ دُرَّةٍ بَیْضَاءَ وَ نَضَّرَ وَجْهَهُ وَ هُوَ یَوْمُ اِّینَةِ فَمَنْ تَزَیَّنَ لِیَوْمِ الْغَدِیرِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ کُلَّ خَطِیئَةٍ عَمِلَهَا صَغِیرَةً أَوْ کَبِیرَةً وَ بَعَثَ اللَّهُ إِلَیْهِ مَلَائِکَةً یَکْتُبُونَ لَهُ الْحَسَنَاتِ وَ یَرْفَعُونَ لَهُ الدَّرَجَاتِ إِلَى قَابِلِ مِثْلِ ذَلِکَ الْیَوْم .»
اقبال الاعمال، سید بن طاووس، ص ۴۶۴؛ زاد المعاد - مفتاح الجنان، علامه مجلسی، ص ۲۰۳.
امام رضا (ع) فرمود هنگامی که روز قیامت می شود چهار روز به سوی خدا می روند چنانکه عروس به حجله خود می رود. گفته شد این روز ها کدامنند؟ گفت روز قربان و روز فطر و روز جمعه و روز غدیر، و براستی که روز غدیر میان قربان و فطر و جمعه مانند ماه میان ستاره هاست و آن روزی است که ابراهیم خلیل از آتش نجات پیدا کرد پس آن روز را به خاطر سپاس از خدا روزه گرفت و آن روزی است که خداوند دین خود را بدان کامل کرد [زمانی که]پیامبر (ص) علی را به عنوان امام مومنان و پیشوا انتصاب کرد و برتری و صفات نیکویش و سرپرستیش را نمایان کرد پس آن روز را روزه گرفت و همانا که آن روز روز کمال و روز به خاک مالیده شدن بینی شیطان و روز قبولی اعمال شیعه است (.) آن، روز تبریک است گروهی از شما گروه دیگر را تبریک می گویند پس هنگامی مومن برادرش را دیدار کند می گوید سپاس مخصوص خدایی است که ما را متمسک به ولایت امیر مومنان علی و امامان علیهم السلام قرار داد و آن، روز لبخند بر روی چهره های مردم با ایمان است پس کسی که در روز غدیر بر روی برادرش لبخند زند خداوند روز قیامت با لطف و مهربانی به او می نگرد و هزار حاجت و نیاز او را برآورده می کند و از مروارید سفید کاخی در بهشت برای او خواهد ساخت و چهره اش را تازه و شاداب می کند و آن روز، روز عید است پس کسی که برای روز غدیر زینت کند خداوند تمام گناهان صغیره و کبیره(کوچک و بزرگ) او را می بخشد و فرشتگان را می فرستد که برای او نیکی ها بنویسند و مقامات او را بالا می برد تا جاییکه با آن روز(غدیر) برابری کند.»
سالهای زیادی گذشته از اونروزایی که بهم میگفتن بچه و هنوز، چشمم به عکس بعضی جاها که میفته، خیلی غیرارادی بهش خیره میشم و به رویا فرو میرم و قصه میبافم و ناگهان وقتی به خودم میام، متوجه میشم که مدتها گذشته و من نفهمیدم. مثل وقتی که چشمم به این عکس افتاد.
روایت اول:
خودم را دیدم که بالای اون برج نشستم. ناگهان شب میرسه و من فانوس را روشن میکنم تا شاید در دل سیاهی برای سرنشین یه قایق گمشده یهذره امید به نجات باقی بمونه.
روایت دوم:
هیچ مکان استواری که بتونی بهش تکیه کنی نیست. آسمان به تن دریا شلاق میزنه و اون نعره میکشه و با تمام وجود ت میخوره. من در قایق کوچک گمشدهام فریاد میزنم: لااله الا انت، سبحانک، انی کنت من الظالمین. ناگهان نوری در نزدیکترین فاصله شروع به درخشیدن میکند. رها میشوم.
وقتی که شروع به جستجو در تاریخ میکنی، متوجه میشوی که بعضی از قسمتهایش بیش از حد روشن و بعضی دیگر بیش از حد تاریکاند و میتوان امتداد این تاریک و روشن را تا زمان حال هم پی گرفت. به نظرم روایت تاریخ بیش از آن که نتیجهی نبرد میان غالب و مغلوب باشد، نتیجهی کشمکش میان صداها است. هر که صدای بلندتری داشته، روایتش در طول زمان مسریتر بوده است. بنابراین آن جملهی معروف که تاریخ را فاتحان مینویسند» همیشه با واقعیت موجود سازگاری ندارد. مشخص است که فاتحان همیشه در تلاشاند که روایت مورد قبول خودشان را دیکته کنند اما اگر ابزارش را در اختیار نداشتهباشند، در بلند مدت شکست میخورند. کشمکش صداها را در کوتاه مدت میتوان نوعی نبرد میان اخلاقمداری و بیاخلاقی توصیف کرد که طرف بیاخلاق از همهی ابزارش برای پیروزی استفاده میکند و صدایش را آنقدر بالا میبرد که صداهای دیگر شنیده نمیشوند. اما با گذشت زمان و کم شدن قدرت مادی و حضور فیزیکیاش، روایتهای خرد سرکوب شدهای که بازگو کنندهی قصه از زاویهی طرف مغلوب هستند، آرام آرام جان میگیرند و به هم میپیوندند و چون سیلی ذهنها و دلها را با خود همراه میکنند.
درباره این سایت